Skip to Content

چگونه تعصب مانع پیشرفت می‌شود؟

تاریخ برابری درباره این موضوع چه می‌گوید؟
17 سپتامبر 2025 توسط
چگونه تعصب مانع پیشرفت می‌شود؟
تیم قرار


هیچ تغییری یک‌شبه رخ نمی‌دهد و هر تحول اجتماعی و فرهنگی همیشه مسیر طولانی و چندنسلی دارد. زنان از دیرباز برای حق انتخاب و برابری مبارزه کرده‌اند، از زنانی که در قرن‌های گذشته اجازه نداشتند هنر، نویسندگی یا فعالیت علمی‌شان به رسمیت شناخته شود، تا زنانی که در قرن بیستم برای حق رأی، تحصیل و حضور در عرصه‌های شغلی و اجتماعی تلاش کردند. هر نسل با مقاومت و محدودیت روبه‌رو شد و تغییرها همیشه هزینه داشتند؛ از تمسخر و زندان گرفته تا مبارزه طولانی برای پذیرش قانونی و فرهنگی.
ذهن ما برای راحتی و صرفه‌جویی در انرژی تصمیم‌گیری، گرایش به تعصب دارد؛ ما معمولاً چیزهایی را می‌بینیم که با باورهای‌مان جور درمی‌آیند و بقیه را نادیده می‌گیریم. این تعصب شناختی می‌تواند پذیرش تفاوت‌ها و تغییرات فرهنگی را کند کند و واکنش‌ها را قطبی سازد. حتی در بحران‌ها، سوگیری‌های ذهنی پررنگ‌تر می‌شوند، اما تجربه واقعی و تعامل انسانی با دیگران می‌تواند ذهن را باز کند.
راه عبور از تعصب شامل تماس انسانی و برابر، تمرین انعطاف ذهنی، آگاهی از سوگیری‌ها، هنر و روایت‌گری و ایجاد ساختارهای اجتماعی است که فرصت‌های برابر فراهم کنند. هر تعامل آگاهانه، هر تجربه‌ی مشترک، قدمی به سوی جامعه‌ای برابرتر، بازتر و انسانی‌تر است.



از زمان‌های خیلی دور، زنان در جهان برای «حق انتخاب» و «برابری» صدا بلند کرده‌اند. این صداها همیشه ساده شنیده نشد و هر نسل با نوعی مقاومت و محدودیت روبه‌رو بود.

در اروپا و قرون گذشته، زنانی با استعداد در هنر، نویسندگی، علوم و موسیقی وجود داشتند که آثارشان برجسته بود، اما اجازه نداشتند مثل مردان آموزش رسمی ببینند یا در انجمن‌های هنری و حرفه‌ای حضور یابند. حتی امضای آثارشان گاهی نادیده گرفته می‌شد و یا آثارشان به نام مردان ثبت می‌شد. زنان نویسنده هم مجبور بودند با نام‌های مردانه بنویسند تا جدی گرفته شوند. به طور کلی، زنان در جامعه حاضر بودند اما به رسمیت شناخته نمی‌شدند. با گذر زمان و در قرن نوزدهم تا بیستم، جنبش‌های زنان شکل گرفتند و نخست حق تحصیل و دسترسی به آموزش برابر مطرح شد. بعد از آن، حق رأی به یکی از بزرگ‌ترین مبارزات زنان تبدیل شد. راهپیمایی‌ها، زندان و مواجهه با تمسخر و خشونت، نشان داد که تغییر همیشه هزینه دارد، اما سرانجام زنان توانستند در عرصه سیاسی و اجتماعی حضوری رسمی پیدا کنند. دهه‌های میانی قرن بیستم، زنان از نقش صرفاً «خانه‌دار بودن» خسته شدند و خواهان فرصت‌های شخصی و شغلی شدند. مبارزات برای حق کار کردن، کنترل بر بدن، برابری دستمزد و امکان انتخاب مسیر زندگی شدت گرفت. زنان می‌خواستند خودشان تصمیم بگیرند؛ چه مادر باشند و چه کارمند، چه هنرمند باشند و چه خانه‌دار، یا هر دو.

تلاش زنان برای داشتن آزادی پوشش، آمریکا، دهه‌ی ۱۹۶۰


این مسیر تاریخی نشان می‌دهد که هر تغییر فرهنگی بزرگ، همواره با مقاومت و محدودیت مواجه بوده و تعصب می‌تواند جلوی رشد و پیشرفت را بگیرد، اما هر نسل با تلاش و تعامل، قدمی به سوی جامعه‌ای بازتر و برابرتر برداشته است.

نقطه‌ی مشترک همه‌ی جنبش‌های برابری‌خواهی این است که هر تغییر بزرگی با مقاومت همراه بوده. جامعه‌ها ساختارهایی دارند که به‌سادگی تغییر نمی‌کنند. نهادهای مذهبی، سیاسی و اقتصادی معمولاً تلاش کرده‌اند وضعیت موجود را حفظ کنند. خانواده‌ها و سنت‌ها هم در برابر شکستن نقش‌های قدیمی مقاومت نشان داده‌اند. حتی خود زنان در آغاز، بسیاری از محدودیت‌ها را درونی کرده بودند و باور داشتند که «زن بودن یعنی محدود بودن». به همین دلیل، هر تحول اجتماعی هزینه‌های سنگینی داشته است؛ از تمسخر و بی‌اعتبارسازی گرفته تا زندان، خشونت و حتی جان‌باختن زنان و مردانی که در این مسیر مبارزه کرده‌اند. اما تجربه‌ی تاریخ نشان می‌دهد که هیچ تغییری یک‌باره همه‌چیز را درست نمی‌کند. تغییر بیشتر شبیه یک نقطه‌ی شروع است تا یک پایان. گرفتن حق رأی به معنای پایان تبعیض جنسیتی نبود. دسترسی زنان به آموزش لزوماً برابری واقعی در بازار کار را به همراه نداشت. حتی ورود به صنایع و دانشگاه‌ها هم به‌تنهایی باعث نشد کلیشه‌های جنسیتی محو شوند.

تغییر، فرآیندی طولانی و چندنسلی است. پس از کسب هر حق قانونی، تازه باید فرهنگ‌ها دگرگون شوند، روابط اجتماعی بازتعریف شوند، کودکان در فضایی متفاوت پرورش یابند و عادت‌های دیرینه تغییر کنند. این مسیر با مقاومت‌ها و تنش‌ها ادامه پیدا می‌کند، اما نسل‌های بعدی بر شانه‌های نسل‌های پیشین می‌ایستند و راه را کمی هموارتر می‌کنند.


جنبش برای گرفتن حق رای، ۱۹۷۱، ایتالیا

در دهه‌ی ۱۹۶۰ در آمریکا، بسیاری از زنان خانه‌دار احساس می‌کردند زندگی‌شان در حصار نقش‌های سنتی و تکراری گرفتار شده است. آن‌ها با وجود رفاه نسبی، خلأیی درونی را تجربه می‌کردند؛ احساسی که از محدود شدن به همسر و مادر بودن ناشی می‌شد. همین حس نارضایتی جمعی به جرقه‌ای برای شکل‌گیری موج تازه‌ای از جنبش زنان تبدیل شد. گروه‌ها و تشکل‌هایی به وجود آمدند که به دنبال تغییرات بنیادی بودند: از دسترسی زنان به ابزارهای کنترل باروری و حق انتخاب درباره‌ی بدن خودشان گرفته تا برابری اقتصادی و دستمزد برابر. در همین دوران، اعتراض‌هایی علیه استانداردهای خشک و کلیشه‌ای زیبایی هم شکل گرفت که تبدیل به نمادی از ایستادگی در برابر محدودیت‌های فرهنگی شد. اما مسیر مبارزه هیچ‌وقت متوقف نشد و دغدغه‌ها در گذر زمان تغییر کردند. امروز، در سال ۲۰۲۵، مسائل زنان تنها در سطح حق رأی یا ورود به بازار کار خلاصه نمی‌شوند. زنان همچنان برای برابری اقتصادی و سیاسی تلاش می‌کنند، اما علاوه بر آن، با موضوعات عمیق‌تری روبه‌رو هستند: خشونت جنسیتیِ ساختاری، تبعیض در صنایع نوین و فناورانه، عدالت جنسی، سلامت روان، و حضور برابر در عرصه‌های فرهنگی و هنری. شکل مبارزه نیز دگرگون شده است. اگر در دهه‌ی ۶۰ خیابان‌ها و تجمعات مرکز اعتراض بودند، امروز شبکه‌های اجتماعی، پژوهش‌های علمی، سیاست‌گذاری‌های بین‌المللی و روایت‌های فرهنگی نیز به همان اندازه میدان مبارزه‌اند. این تغییرات نشان می‌دهد که هر نسل از زنان، بر پایه‌ی دستاوردهای نسل پیشین، مسائل تازه‌ای را پیگیری می‌کند. آنچه مشترک مانده، میل به رهایی از تعصب‌ها و محدودیت‌هایی است که می‌خواهند زنان را در نقش‌هایی از پیش تعریف‌شده نگه دارند.


جنبش مدافع حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا

در دوران جداسازی نژادی در آمریکا، قوانین جیم کرو عملاً سیاه‌پوستان را از سفیدپوستان جدا می‌کرد. این جداسازی نه‌فقط در مدارس و دانشگاه‌ها، بلکه در محل کار، وسایل حمل‌ونقل عمومی، رستوران‌ها و حتی آبخوری‌ها وجود داشت. زندگی روزمره‌ی میلیون‌ها نفر بر پایه‌ی این مرزبندی اجباری شکل گرفته بود و تبعیض عمیق، هم در قانون و هم در فرهنگ جا خوش کرده بود. در چنین شرایطی بود که جنبش حقوق مدنی آمریکا شکل گرفت. رهبران با خطابه‌ها، مبارزات مدنی و مقاومت بدون خشونت، همراه با وکلا و فعالانی که در دادگاه‌ها می‌جنگیدند، نشان دادند که تغییر ساختاری امکان‌پذیر است. لغو قوانین جیم کرو یا همان قوانین جداسازی، نتیجه‌ی ترکیب فشار اجتماعی، اعتراضات خیابانی، و تلاش‌های حقوقی و سیاسی بود. اما تغییر قانون به تنهایی کافی نبود. جامعه‌ای که دهه‌ها بر اساس جداسازی زندگی کرده بود، نیاز داشت با واقعیتی تازه روبه‌رو شود: تماس و همزیستی میان کسانی که پیش‌تر از هم جدا نگاه داشته شده بودند.

در اینجا اهمیت نظریه‌ی گوردون آلپورت روشن می‌شود. او در سال ۱۹۵۴ گفته بود که تعصب، صرفاً با گفت‌وگو یا تغییر قانون کاهش نمی‌یابد، بلکه نیازمند تماس مستقیم و برابر میان گروه‌هاست. تجربه‌ی آمریکا هم این را تأیید کرد: وقتی مدارس ادغام شدند و کودکان سیاه و سفید در یک کلاس نشستند، یا وقتی محل‌های کار و محله‌ها مشترک شدند، بخشی از پیش‌داوری‌ها نرم‌تر شد. البته این تماس تنها زمانی اثر داشت که برابر و انسانی بود؛ یعنی وقتی افراد از موقعیت‌های یکسان برخوردار بودند و هیچ‌کدام دیگری را در موقعیتی پایین‌تر قرار نمی‌داد.این تجربه نشان داد که تعصب اجتماعی می‌تواند با تجربه‌های واقعی و انسانیِ تماس، تغییر کند. قانون می‌تواند دروازه را باز کند، اما آنچه ذهن‌ها و دل‌ها را دگرگون می‌کند، لمس زندگی مشترک و دیدن «دیگری» به‌عنوان یک انسان برابر است.

ذهن ما برای اینکه انرژی و زمان صرفه‌جویی کند، از راه‌های کوتاه و میانبرهایی استفاده می‌کند که در روانشناسی به آن‌ها تعصب شناختی می‌گوییم. این میانبرها باعث می‌شوند ما اطلاعات را نه به شکل کامل و بی‌طرف، بلکه به شکلی پردازش کنیم که با باورها و تجربیات قبلی‌مان هم‌خوانی داشته باشد. مثلاً ذهن ما تمایل دارد شواهدی را ببیند و به یاد بیاورد که باورهایش را تأیید کند و شواهد مخالف را نادیده بگیرد. همچنین، در مواجهه با اطلاعات جدید، به اولین نشانه‌ها و داده‌هایی که به آن‌ها دسترسی پیدا می‌کنیم بیش از حد تکیه می‌کنیم و این می‌تواند قضاوت ما را به شکلی غیرمنصفانه شکل دهد. این سوگیری‌ها در شرایط بحران و فشار بیشتر خودشان را نشان می‌دهند. تحقیقی که در سال ۲۰۲۲ انجام شد نشان داد حتی کارشناسان هم در مواجهه با بحران‌ها گرفتار این تعصبات می‌شوند، اما مردم عادی تأثیر بیشتری می‌پذیرند. اطلاعات ناقص یا نحوه‌ی ارائه‌ی آن‌ها می‌تواند تصمیم‌گیری را به سمت پیش‌داوری‌ها و خطاهای ذهنی منحرف کند.  وقتی این فیلترهای ذهنی وارد زندگی اجتماعی و فرهنگی می‌شوند، اثرشان بسیار محسوس است. پذیرش تفاوت‌ها کند می‌شود، واکنش‌ها قطبی‌تر و شدیدتر می‌شود و فضای رشد جمعی محدود می‌گردد. این یعنی حتی وقتی تغییرات فرهنگی یا اجتماعی رخ می‌دهد، ذهن ما می‌تواند مانعی پنهان در برابر پذیرش آن باشد و نیازمند آگاهی، تجربه‌ی واقعی و تعامل انسانی است تا این سد شکسته شود و انعطاف ذهنی شکل بگیرد.


عبور از تعصب و کاهش پیش‌داوری‌های ذهنی امکان‌پذیر است، اما نیازمند اقدام‌های عملی و متنوع است که هم پژوهش‌ها و هم تجربه تاریخی آن‌ها را تأیید می‌کنند. یکی از مؤثرترین روش‌ها تماس با کیفیت با دیگری است. وقتی افراد با هم در موقعیت‌های برابر، انسانی و مداوم تعامل می‌کنند (مثل کلاس‌های مشترک در مدرسه، پروژه‌های همکارانه یا گفت‌وگوهای سازمانی) فرصت می‌یابند دیگری را به عنوان انسان ببینند و دیدگاه‌های متفاوت را درک کنند. تجربه‌های واقعی و تکرارشونده این نوع تماس می‌تواند پیش‌داوری‌های قبلی را کاهش دهد و ذهن را بازتر کند.علاوه بر این، افزایش انعطاف ذهنی نقش مهمی دارد. مهارت‌هایی مانند ذهن‌آگاهی، پذیرش تجربه‌ها و تمرین دیدن موقعیت‌ها از زاویه‌های مختلف، کمک می‌کند که ذهن کمتر درگیر تعصب شود و بتواند اطلاعات جدید را بی‌طرفانه‌تر پردازش کند. آموزش و ارائه اطلاعات متوازن نیز بسیار اهمیت دارد. وقتی مردم از وجود سوگیری‌ها آگاه شوند و رسانه‌ها اطلاعات دقیق، شفاف و مسؤولانه ارائه کنند، احتمال قضاوت‌های نادرست کاهش می‌یابد و پذیرش تفاوت‌ها آسان‌تر می‌شود. علاوه بر آن، فضاهای نمادین و هنری قدرت فوق‌العاده‌ای در کاهش تعصب دارند. هنر، شعر و روایت‌گری جمعی به افراد امکان می‌دهد احساسات خود را بیان کنند، تجربه‌ی دیگران را لمس کنند و معنا بسازند. این تجربه‌های هنری و فرهنگی می‌توانند دیوارهای ذهنی میان گروه‌ها را نرم کنند و درک انسانی را تقویت کنند. در نهایت، سیاست‌گذاری و ساختارها نیز اهمیت زیادی دارد. قوانینی که فرصت‌های واقعی برای تعامل برابر فراهم می‌کنند، مانند دسترسی برابر به آموزش، کار، هنر و فضاهای عمومی، زمینه را برای کاهش تعصب و پیش‌داوری فراهم می‌کنند. ترکیب این رویکردها (تماس انسانی، انعطاف ذهنی، آموزش، هنر و ساختارهای عینی) مسیر عبور از تعصب را هموار می‌کند و امکان رشد فردی و جمعی را تقویت می‌کند. 

در ایران امروز، پس از جنبش، شاهد تغییرات فرهنگی ملموسی هستیم. زنان باحجاب و بی‌حجاب، در خیابان‌ها، دانشگاه‌ها و فضاهای عمومی در کنار هم حضور دارند. این حضور مشترک، درست مثل تجربه‌ی تماس بین‌گروهی در جنبش حقوق مدنی آمریکا، فرصتی فراهم می‌کند تا ذهن‌ها با دیگری روبه‌رو شوند و انعطاف بیشتری پیدا کنند. وقتی افراد با هم تعامل انسانی و برابر دارند، پیش‌داوری‌ها و تعصبات ذهنی کاهش می‌یابد و امکان درک تفاوت‌ها بیشتر می‌شود. البته ذهن انسان هنوز گرایش دارد اطلاعات را به نفع باورهای خودش فیلتر کند و گرفتار تعصب شناختی شود. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که حتی در شرایط بحران یا تغییر اجتماعی، افراد تمایل دارند شواهد مخالف باورشان را نادیده بگیرند، به اولین نشانه‌ها بیش از حد تکیه کنند و فکر کنند تصمیم خودشان کمتر مغرضانه است. این سوگیری‌ها می‌تواند پذیرش تفاوت‌ها را کند کند، واکنش‌ها را قطبی‌تر کند و رشد جمعی را دشوارتر سازد. اما راه عبور از این مانع هم وجود دارد. تماس واقعی و انسانی با دیگری، تمرین انعطاف ذهنی، آگاهی از سوگیری‌ها، تجربه‌های هنری و فرهنگی و ایجاد ساختارها و فرصت‌های برابر، همه ابزارهایی هستند که ذهن را بازتر می‌کنند و مسیر پذیرش تفاوت‌ها را هموار می‌سازند. هر تعامل، هر گفت‌وگو و هر تجربه‌ی مشترک، فرصتی است برای کاهش تعصب، تقویت همزیستی و تثبیت تغییرات فرهنگی.

به این ترتیب، همان‌طور که تاریخ نشان داده، تغییرات بزرگ نیازمند زمان، مقاومت، تجربه و تعامل انسانی هستند. در ایران امروز، ما شاهد یک نقطه‌ی گذار تاریخی هستیم؛ فرصتی برای یادگیری، بازاندیشی و شکل‌دادن به جامعه‌ای انعطاف‌پذیرتر و برابرتر. این مسیر، هرچند چالش‌برانگیز است، اما می‌تواند زمینه‌ی رشد فردی و جمعی را فراهم کند و آینده‌ای روشن‌تر بسازد.


رفرنس‌ها:

Paulus, D. (2022). The influence of cognitive bias on crisis decision-making. Matter, 5(6), 1869–1880.

Google Arts & Culture. (n.d.). 8 women’s protests from around the world.

Ramos, V. (n.d.). The history behind this iconic mini skirt protest. Good Intention.

Everett, J. A. C. (2013). Intergroup contact theory: Past, present, and future. In-Mind Magazine, 17.

McKeown, S., Vezzali, L., & Stathi, S. (2025). Understanding and harnessing intergroup contact in educational contexts. British Journal of Social Psychology, 64(2), e12876.

ورود to leave a comment