Skip to Content

چرا به عشقِ یک‌طرفه تن می‌دهیم؟

14 سپتامبر 2025 توسط
چرا به عشقِ یک‌طرفه تن می‌دهیم؟
جواد فروزان


این بخشی از کتابی است که من و مریم در حالِ ترجمه‌ی آن‌ایم، در پاسخ به این‌که چرا عاشقِ افرادی می‌شویم که ما را آزار می‌دهند و افرادِ مهربان کششی در ما ایجاد نمی‌کنند:


برای اکثر ما رابطه‌ای که عشقمان در آن بی‌پاسخ می‌ماند، وضعیتی بغرنج است که می‌کوشیم هرچه سریع‌تر خود را از آن برهانیم. چرا باید خواهان رابطه‌ای باشیم که در آن عشقمان قدر نمی‌بیند؟ چرا باید وقت خود را صرف کسی کنیم که به محبتمان پاسخ نمی‌دهد؟ چه کسی تاب تحمل معاشرت با آدم‌های سرد، گیج‌کننده یا گوشه‌گیر را دارد؟


اما برای اقلیتی دردمند از میان ما، وضعیت کاملاً برعکس است؛ اعضای این گروه اساساً نمی‌توانند خود را در رابطه‌ای تصور کنند که در آن به‌شکلی سالم دوست داشته شوند. حضور فردی مهربان، باملاحظه و متمرکز بر سلامت روان ما، حس بیزاری و آشفتگی را در ما برمی‌انگیزد. اگر کسی رفتاری باثبات و خیرخواهانه در پیش گیرد، بی‌درنگ او را به‌خاطر ضعفش تنبیه می‌کنیم و می‌گریزیم.


آنچه در عوض ما را به آرامش می‌رساند، درگیرشدن با کسی است که حرمتمان را نگه نمی‌دارد؛ فردی که همواره رفتاری آزاردهنده دارد و می‌توان بر بی‌اعتنایی، دیگرآزاری و بی‌توجهی‌اش حساب باز کرد. اینجاست که پایگاه عاطفی خود را بنا می‌کنیم؛ این همان موقعیتی است که با آن بیگانه نیستیم.


وابستگی به روابط یک‌طرفه نشان می‌دهد که در کودکی قواعد روابط انسانی را از کسانی آموخته‌ایم که هرگونه مراقبت خود را با میزانی از بی‌رحمی و تحقیر می‌آمیختند؛ تا جایی که امروز دیگر نمی‌توانیم با عشقی که صرفاً بر مهربانی استوار است، ارضا شویم.

ازاین‌رو، وقتی بیان می کنیم که عشاق مهربان و بخشنده «جذابیت ندارند» یا «با سلیقۀ ما جور درنمی‌آیند»، هرچند که در ظاهر گله¬مان از نقص دیگری است ولی شکایت اصلی ما این است که این افراد توانایی رنجاندن ما را ندارند؛ چراکه اگر بخواهیم طعم عشق واقعی را بچشیم باید رنج بکشیم.


ریشه‌های این گرایش پیچیده را می‌توان در یکی از اصول بنیادین رفتارشناسی جانوری جست‌وجو کرد. کنراد لورنتس  (۱۹۰۳ ـ ۱۹۸۹)، پرنده‌شناس و جانورشناس برجستۀ اتریشی، بیشتر عمر خود را در تالاب‌ها به مطالعۀ رفتار غازهای خاکستری و زاغچه‌ها گذراند. آنچه بیش‌ از همه توجه او را به خود جلب می‌کرد، شیوۀ شکل‌گیری دل‌بستگی در این پرندگان بود که فقط چند دقیقه پس‌از تولد، مادر را وظیفه‌شناسانه دنبال می‌کردند و در یافتن سرپناه و غذا از او راهنمایی می‌گرفتند. مشاهداتش او را به تدوین آنچه «اصل نقش‌پذیری»  شهرت دارد رهنمون کرد؛ این نظریه تبیین می‌کند که چگونه پرندگان زودرس  که بلافاصله پس‌از خروج از تخم لانه را ترک می‌کنند، پیوندی غریزی و سریع با الگوهای مادرانه برقرار می‌کنند.

نکتۀ شگفت‌انگیز در پژوهش‌های لورنتس این بود که برخلاف تصور رایج، پرندگانی چون غازهای خاکستری لزوماً به مادر واقعی خود دل‌بستگی پیدا نمی‌کنند، بلکه به نخستین شیء متحرکی که پس‌از خروج از تخم می‌بینند، وابسته می‌شوند. آن‌ها قادر به تمایز برقرار کردن میان الگوهای دل‌بستگی نیستند: این الگو ممکن است پرنده‌ای مهربان با غریزۀ مادری باشد، اما به همان اندازه می‌تواند یک کشاورز بی‌تفاوت یا حتی قطعه‌ای از ماشین‌آلات کشاورزی باشد. لورنتس با آزمایشی نسبتاً بی‌رحمانه اما روشنگر، نشان داد جوجۀ جوان بسته به شرایط می‌تواند به یک دانشمند با چکمه‌های بلند، یک مترونوم در حال تیک‌تاک یا حتی گلوله‌های پنبه‌ای که بوی مادرش را می‌دهد، دل‌بستگی بسیار قدرتمندی پیدا کند.


مشهورترین کتاب لورنتس، همراه در محیط پرنده  (۱۹۷۰)، منحصراً به موجودات بالدار می‌پردازد، اما مورد توجه روان‌شناسانی که بر رفتار انسان تأمل می‌کردند قرار گرفت و از آن برای روشن کردن پدیده‌ای به‌ویژه دردناک در زندگی عاطفی ما بهره بردند: گرایش ما به این‌که به‌دنبال آدم‌هایی راه بیفتیم و فرمانبردارانه به آن‌ها دلبسته شویم؛ آدم هایی که اگر همۀ جوانب را در نظر بگیریم، شاید به‌هیچ‌وجه مناسب و درخور ما نباشند.


انسان‌های جوان نیز، درست مانند پرندگان، دل‌بستگی‌های قدرتمندی به بزرگ‌سالانی پیدا می‌کنند که در روزهای نخست زندگی به آن‌ها نزدیک‌ترند. بااین‌حال، آن‌ها نیز مانند پرندگان، توانایی چندانی در تمایزنهادن میان مراقبان ندارند. آن‌ها به فردی که در دسترسشان است پناه می‌برند، نه به آن کسی که جوهرۀ وجودی‌شان در حالت ایدئال طلب می‌کند. در شدیدترین حالت، ممکن است به افرادی دل‌بسته شوند که به‌هیچ‌وجه سزاوار عشقشان نیستند؛ کسانی که تناسبشان با نیازهای این افراد، به‌اندازۀ تناسب دوچرخه‌ای است که نیازهای یک غاز را برآورده می‌کند. یک نوزاد شاید در عمل به لاستیک اتومبیل دل‌بسته نشود، اما ممکن است در فرایندی مشابه، عمیقاً تحت‌تأثیر کسی قرار گیرد که او را ازنظر عاطفی نادیده می‌گیرد، تحقیر و شرمسارش می‌کند و بی‌رحمی قابل‌توجهی در حق او روا می‌دارد.


بد‌تر آنکه، این نقش‌بندی اولیه می‌تواند بعدها تعیین کند که این افراد در بزرگسالی چه انتخاب‌های عاطفی خواهند داشت. درست همان‌طور که کلاغچه‌ای ساده‌دل پشت سر دانشمندی با روپوش سفید راه می‌افتد، انسانی که ذهنش با تصورات نادرست دربارۀ کسی که باید از او مراقبت و به او محبت کند نقش بندی شده، ممکن است دهه‌ها از عمر خود را وقف شخصیت هایی کاملا نامناسب‌ و سنگدل‌ کند.


براساس مشاهدات لورنتس، به نظر می‌رسد ساختار بیولوژیک ما، دل‌بستگی به «هرکسی» را بر دل‌بستگی به «فردی مناسب» که بتواند نیازهایمان را برآورده کند، ترجیح می‌دهد. گاهی شگفت‌زده می‌شویم که چرا پیوسته عاشق افرادی می‌شویم که میدانیم ازنظر عقلانی برایمان نامناسب‌اند، اما الگوهای نگران‌کنندۀ دل‌بستگی‌های کودکی‌مان را بازتاب می‌دهند.


این فرایند شاید عمیقاً دل‌سردکننده به نظر برسد، اما کار لورنتس مسیری برای شفقت می‌گشاید. فرایندهای ذهنی ما بسیار پیچیده‌تر از پرندگان است، اما وقتی پای کشش به فردی دیگر در میان باشد، ما نیز دستخوش همان منطق‌گریزی ماشینی می‌شویم. ممکن است سال‌ها تلاش لازم باشد تا دریابیم برای دنبال‌کردن افراد نادان و ناسپاس برنامه‌ریزی شده‌ایم. وقتی بی‌چون‌وچرا در پی فردی هستیم که با ما سرد رفتار می‌کند یا با ذهنمان بازی می‌کند، نباید صرفاً از خود بیزار شویم. در عوض، باید بیندیشیم این بزرگ‌سال نا خوشایند، تا چه اندازه بازتاب‌دهندۀ همان چهرۀ دل‌بستگی اولیۀ کودکی است که پیش از آن‌که فرصتی برای شناخت خویش و دانستن شایستگی‌هایمان داشته باشیم، به‌طور غیرمستقیم ما را به سخره گرفته بود.


پذیرش این واقعیت که گاهی در عرصه‌های صمیمی زندگی، به‌اندازهٔ یک غاز در برابر سازوکار نقش‌بندی ناتوان‌ایم، به‌هیچ‌وجه تحقیرآمیز نیست. و با این حال، همچون همیشه، همین آگاهی از بندگی است که به ما امکان رهایی می‌دهد. ما مجبور نیستیم بی‌وقفه در پی کسی باشیم که شایستۀ عشق ما نیست. ما برخلاف جوجه پرندگان آزادیم اوج بگیریم و به‌دنبال فردی شایسته‌تر بگردیم؛ کسی که بتواند عشق سخاوتمندانه و حیات‌بخشی را که باید از ابتدا تجربه می‌کردیم، در شکل بلوغ‌یافته‌اش به ما هدیه دهد.

بخشی از کتاب From Trauma to Healing

ورود to leave a comment